۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است


🌷شهید حسین قجه ای🌷



ای خمینی عزیز مطمئن باش که به آیه قرآن وفادار خواهیم ماند وهمیشه از حرکت در خط پیامبرگونه ات تا ظهور حضرت مهدی ضعف از خود نشان نخواهیم داد.خدایا ماابزار وسیله ای بیش نیستم توئی که مراهدایت واز خطرات عقیدتی بهدور می داری.ازتمامی خانواده اقوام ودوستان وهمشهریان وکلیه مسلمانان درخواست عاجزانه دارم که از خط رهبریت امام امت پیروی کنند تا سرعت وضربات مشت بر دهان ابرقدرتها بیشتر شود وبرای اینکه جوانان متعهد وشجاع بارآیند آنها را از مرگ نترسانید که زیرا بار ذلت زندگی کنند ولی از ترس مرگ خروش نکنند قربانی شدن در راه تحقق اسلام وانقلاب اسلامی آرزوی ماست وبگذارید ما فدا شویم اما نگذارید که جمهوری اسلامی بیش از این دستخوش حملات مخالفان شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۴۶
نادر حقانی

رجب و درهای گشوده آسمان



 امام کاظم علیه السلام می‌فرمایند،‌ رجب نام رودی است در بهشت که آب آن از شیر سفید‌تر است و از عسل شیرین تر و چون بنده‌ای در این ماه روزه بگیرد خداوند از آن نهر بدو می‌نوشاند.

در حکایت دیگری آن امام همام می‌فرماید: رجب ماه عظیمی است که خدای بزرگ در آن ماه حسنات را دو چندان می‌فرماید و گناهان را از بین می‌برد، پس هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد به اندازه راه یکسال از جهنم دور می‌گردد و چنانچه سه روز روزه گیرد بهشت بر او واجب خواهد گشت.

پیامبر اکرم می‌فرمایند ماه رجب شهر الله الاصم است؛  بدین سبب نام او را اصم نهاده‌‌اند که هیچ ماهی به پایه او در عظمت نمی‌رسد و در بلندای مرتبه استوار است.

جاهلان جاهلیت نیز بر رجب حرمت می‌نهادند و اسلام حرمت آن را افزون نمود، آن گرامی می‌فرمود: رجب ماه خداست شعبان ماه من است و رمضان ماه امت من است، پس هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد بهشت بر او واجب می‌گردد و مستحق رضوان الهی خواهد شد.

روزه ماه رجب؛  عضب الهی را خاموش سازد و خداوند دری از درهای جهنم را به آن کس که که در ماه رجب روزه بگیرد خواهد بست و اگر کسی به اندازه تمام دنیا طلا انفاق نماید، برتر از یک روز روزه آن نخواهد بود و هر گاه شب شود، دعایش مستجاب خواهد بود.

 

معنای رجب

راستی رجب المرجب یعنی چه ؟ از آن رو به این ماه رجب می‌گویند که به تنهایی مقام بلند و با عظمتی دارد و از آن سو بدان مرجب می‌گویند که علاوه بر این که خود  ماه با عظمتی است و اصالتاً دارای عظمت رتبه است؛ چون عظمت او با ایام الهی دیگری که در این ماه مبارک حادث گردیده در آمیخته "مرجب"  نیز نام گرفته است.

 

لیلة الرغائب چه شبی است؟

لیلة الرغائب از بوستان های بزرگ رجب المرجب است، رغائب جمع رغیبه است یعنی بخششی بزرگ و شب رغائب، یعنی شب بخشش‌های بزرگ و آن اولین شب جمعه هر ماه رجب است، پیامبر گرامی فرمودند؛ از آن شب غافل نشوید که فرشتگان آن را لیلة الرغائب نامیده‌اند! چرا که چون پاسی از شب گذشت، هیچ فرشته‌ای نیست مگر این که در کنار کعبه مشرفه آید و آنگاه خدای بزرگ نظر رحمت بر آنان اندازد و بفرماید: ای فرشتگانم هر چه خواهید به شما عطا نمایم، فرشتگان در پاسخ گویند بارالها از تو می‌‌خواهیم روزه‌داران این ماه را ببخشایی، خدای بزرگ در پاسخ فرماید: بخشیدم.

لیلة الرغائب از بوستان های بزرگ رجب المرجب است، رغائب جمع رغیبه است یعنی بخششی بزرگ و شب رغائب، یعنی شب بخشش‌های بزرگ و آن اولین شب جمعه هر ماه رجب است، پیامبر گرامی فرمودند؛ از آن شب غافل نشوید که فرشتگان آن را لیلة الرغائب نامیده‌اند!

بزرگی و عظمت ماه رجب

رجب ماهی است که اگر هیچ اتفاقی در آن نمی‌افتاد؛ نیز ویژگی خود را از دست نمی‌داد اما حوادث تلخ و شیرین روزگاران مقدس بر عظمت این ماه افزوده است که اشارت به آنان خالی از لطف نیست.

گل

 

ولادت امام باقر العلوم علیه السلام 

غره این ماه با ولادت سراسر سعادت اختر پنجم آسمان ولایت؛ عالم آل محمد، امام محمد باقر علیه السلام، مصادف است. همو که در حادثه کربلا 4 ساله بود و حضرت ختمی مرتبت صلوات الله علیه و آله در بیانی که جابر بن عبدالله انصاری، آن صحابی با وفا نقل می‌نماید به او سلام ‌رسانیده  و در آن حکایت حضرت رسالت پناه نام تمامی اوصیاء خویش را بیان می‌فرماید.

 

حکایت ملاقات جابر با امام باقر(علیه السلام)

در حکایتی است که جابر بن عبدالله انصاری در مسجد مدینه می‌نشست و پاسخ پرسش‌های دینی مردمان را می‌داد و هر از گاهی چند با صدایی ضعیف لرزان و بلند می‌فرمود یا باقرالعلم، اهل مدینه گفتند که او هرم (پیر) گردیده و هذیان می‌گوید، گفت که نه والله من عبث(بیهوده) نمی‌گویم، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به من فرمود که "ای جابر به زودی مردی از اهل بیت مرا خواهی دید که نام او نام من و شمائل او چون روی زیبای من است که دانش را می‌شکافد و لطایف علم را از نهانخانه آشکار خواهد کرد" و من از هنگامی که پیامبر چنین فرموده تا به امروز منتظر دیدن روی او هستم و بدین سبب است که بی‌اختیار نام او را فریاد می‌زنم، می‌گویند اتفاقاً روزی گذر جابر به کوی و برزن های مدینه افتاد و هنگامی که به خانه امام سجاد(علیه السلام) رسید، خردسالی را دید که چهره‌اش آشنا می‌نمود و شمایلش بوی نبوی داشت او را به نزد خویش طلبید و گفت: بزرگ زاده؛ نام مقدست چیست؟ آن کودک در پاسخ فرمود من محمد بن ‌علی ‌بن الحسین بن علی ابن ابیطالب (علیهم السلام) هستم، آنگاه جابر سر مبارک حضرتش را بوسه زد و گفت پدر و مادرم فدای تو باد، که جدت حضرت ختمی مرتبت به تو سلام رسانده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۴
نادر حقانی


#داستان_عاشقانه_مذهبی

#قسمت_چهاردهم

#علی_زنده_است 


✔اول اصلا نشناختمش.چشمش که بهم افتاد رنگش پرید.

لب هاش می لرزید.چشم هاش پر از اشک شده بود اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...

❤از خوشحالی زنده بودن علی ...

فقط گریه می کردم اما این خوشحالی 

چندان طول نکشید ...

اون لحظات و ثانیه های شیرین جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد.


💥قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم، شکنجه گرها اومدن تو.

من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن.

🔘علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود.

سرسخت و محکم استقامت کرده بودو این ترفند جدیدشون بود.


✴اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن و اون ضجه می زد و فریاد می کشید. صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد.


❌با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم

می ترسیدم.می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک دل علی بلرزه و حرف بزنه ...

 با چشم هام به علی التماس می کردم و ته دلم خدا خدا می گفتم.

نه برای خودم ، نه برای درد ، نه برای نجات مون ، به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ...

🔶 التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که بوی گوشت سوخته بدن من کل اتاق رو پر کرده بود.

ثانیه ها به اندازه یک روز و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید... 


🔷ما همدیگه رو می دیدیم اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد.از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد،از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... 


🌟هر چند، بیشتر از زجر شکنجه درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... 

فقط به خدا التماس می کردم ؛

- خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست.به علی کمک کن طاقت بیاره.


🔵بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم،شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ،منم جزء شون بودم ...

💮از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان. 

قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم. تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها و چرک و خون می داد.

🍃بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... 

پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش .

تا چشمم بهشون افتاد اینها اولین جملات من بود:

علی زنده است ... 

من، علی رو دیدم ... 

علی زنده بود ...

💔بچه هام رو بغل کردم و فقط گریه می کردم 

همه مون گریه می کردیم....


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


👈با ما همراه باشید....

داستان عاشقانه مذهبی ،



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۱۶
نادر حقانی